کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان
کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان

یک خاطره(بخش پنجم)

من راه خود را نیک می دانستم و اتفاقات پیش آمده اراده ام را استوارتر کرد. آن یک روز معادل ده ها سال تجربه برای من مطلب آموخت. معنی فعالین مدنی را به درستی فهمیدم. این که از دید رسانه های بی گانه هر شخصی می تواند به عنوان یک شخص مهم و تاثیر گذار معرفی شود هر چند اگر  این اشخاص دستگیر و بازداشت شده در آن حوزه معرفی شده حتی یک کتاب  یا یک مقاله تخصصی هم نخوانده باشند.

حضراتی که آن لیست را تهیه کرده بودند از طریق چند وبسایت خارجی و شبکه ماهواره ای اسامی خود را منتشر کردند تا همگان به بیدار باش بودن ایشان پی ببرند! همین مسئله برای چندین نفری که در زندان بودند دوباره مسئله ساز شد.



یک خاطره(بخش چهارم)

بعد از ظهر در بازداشتگاه اتفاقات بسیار جالبی افتاد. حضرات لیستی تهیه کردند تا در صورت آزادی از طریق فضای مجازی به چند شبکه خارجی ارسال کنند تا ایشان در برنامه های خود در خصوص این اعتراضات نام حضرات را نیز اعلام کنند. همین کار را هم کردند. به ایشان هشدار دادم که نباید نام بنده را در آن لیست قرار دهند زیرا به صورت شخصی و بدون پیشنهاد از طرف شخص خاصی در این اعتراضات شرکت کرده ام. همان چیزی که در متن گزارش بازجویی به آن اشاره کرده  و زیر برگه مربوطه را امضا نموده بودم. 
اوضاع غریبی بود.سرگیجه و سر درد شدیدی داشتم. قابل بازگو کردن نبود. من در آن روز دقیقا در میانه آن جمعیت بودم.با تفکرات، احساسات و آرزوهای کودکانه و بهتر است بنویسم احمقانه ایشان روبرو می شدم. آنهایی که در آن جمعیت بودند بخش بسیار کوچکی از جمعیت به ظاهر فعال مدنی آذربایجان بودند. در هیچ حوزه ای از مسائل اهل مطالعه و تحقیق نبودند. حداقل آن دو نفری که با هم بودیم  و دستگیر شدیم.  
چند روز دیگر نیز از طرف نیروهای امنیتی فرا خوانده شدیم. اما مسئله در خصوص بنده تمام شده بود. من بزرگترین تجربه زندگی خود را به دست آورده بودم. فاصله گرفتن از جمعیتی که اکنون دیگر می دانستم که به کدامین سمت در حال هدایت شدن هستند. 
من از احقاق حقوق پایمال شده یک ملت فاصله نگرفتم. از جریانی که  با تفکر مسموم جامعه  را با این امید و آرزو به سمت پرتگاه بی هویتی می کشاند فاصله گرفتم.بنیان اندیشی نیرو فکری من در این راه بود.(ادامه دارد...)

یک خاطره(بخش سوم)

ما سه نفر بودیم. 

یکی از ما در هنگام دستگیری موبایل لمسی خود را به همراه داشت. از تصویر صفحه اول موبایلش تا هر جایی که دلتان بخواهد تصاویری بود که نیروهای امنیتی برای هر کدام از آن ها پرونده قطوری تدارک می دیدند. اینگونه نیز شد. آن دومی تصاویر و فیلم های خصوصی را که با همدیگر داشتیم و در آن فیلم ها در خصوص مسائل آذربایجان حرف زده بودیم و در حافظه دوربین هندی کم خود داشت با خود آورده بود و به دست افسران تجسس اطلاعات نیروی انتظامی افتاد. 

تنها چیزی که من با خود داشتم دو پلاکارد بود. دو متنی که بر دو سوی یک صفحه چسبانده بودم. «تروریست کاهر اولسون»، «توپراغدان پای اولماز».

بیش از چهل و پنج دقیقه درباره این دو شعار توضیح دادم. توضیحاتم را مکتوب کردم و زیر آن را امضا نمودم. 

دو نفر از ما آزاد شد ولی نفر اول حوالی ساعت دوازده روز 13 فروردین سال هشتاد و هشت به خاطر اطلاعاتی که در موبایل خود داشت به اطلاعات و سپس به زندان فرستاده شد و به مدت حدودا سه هفته و شاید بیشتر در آنجا ماند.

من آرشیو بسیار نایابی از نشریات بسیار مهم و اغلب توقیف شده آذربایجان را داشتم. به خاطر این که برای خانواده ام مشکل ساز نشود و این که خود در آن زمان دانشجو ترم آخر بودم، معدوم شد. بخشی را در حیات خانه مان آتش زدم و بخش دیگری را که کتاب های تورکی بود به قیمت ناچیزی به این و آن دادم. (ادامه دارد...)