کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان
کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان

یک خاطره(بخش دوم)

من احتمال می دادم که دستگیر شویم. به همین سبب چندین بار به همراهان خود از چند روز قبل توصیه کرده بودم که موبایل با خود نیاورند. 

دو پلاکارد آماده کرده بودم. 

در آن دوره حمله اشرار و تروریست ها به مرزبانان غرب آذربایجان شدت بیشتری داشت و هر روز اخبار نگران کننده ای به گوش می رسید. حضورم در آن اعتراض با دو هدف بود، اعتراض به خشک شدن دریاچه اورمیه و اعتراض به اوضاع نا آرام مرزهای غربی ایران.

صبح که حرکت کردیم اندکی نا هماهنگی داشتیم. ولی به راه افتادیم. 

هنوز تازه به  پل دریاچه اورمیه رسیده بودیم که  دستگیر شدیم و ما را برای بازجویی و بازداشت به کلانتری ایلخیچی فرستادند. قبل از ما دو گروه دیگر نیز دستگیر شده بودند و در آنجا حضورداشتند. چند نفر از ایشان را می شناختم. بر حسب تصادف هم محله ای بودیم.

بعد از تفتیش دوباره بدنی و چند سوال و جواب و تشکیل پرونده ما را به بازداشتگاه انداختند. اندکی نشستیم و سر صحبت از اینجا و آنجا باز شد. بازداشتگاه ایلخیچی به نسبت افرادی که در آن بودیم کوچک بود. حوصله همه سر رفته بود تا آنجایی که فضای تنگ آنجا اجازه می داد اندکی دراز می کشیدیم و استراحت می کردیم.

کاپشن پری را که صبح با خود برداشته بودم تاکردم و مانند بالش زیر سرم گذاشتم و دراز کشیدم. 

احساس کردم که چیزی سرم را اذیت می کند. فکر کردم از زمین نا مسطح کف بازداشتگاه است. اما اینگونه نبود. من صبح که به دنبال دوستی که برای خرید رفته بود موبایلم را با خود به بیرون از خانه برده بودم و به اشتباه در جیب کاپشنم مانده بود اما هنگام تفتیش به سبب ضخیم بودن کاپشن مامور نتوانسته بود آن را پیدا  کند.

چند ساعتی خود را کنترل کردم و چیزی نگفتم. به این می اندیشیدم که حضرات حاضر در بازداشتگاه گمان خواهند کرد که من ...

بلاخره تصمیم گرفتم که به ایشان اطلاع دهم. 

بعد از چند دقیقه شگفت زدگی و نگاه های مختلفی که از چهره افراد حاضر در آنجا مشخص بود یکی از حاضرین تصمیم گرفت به خانواده خود اطلاع دهد و از طریق ایشان دیگران را نیز از اتفاق افتاده با خبر کند.

چند ساعتی نگذشت که جلوی درب کلانتری از نزدیکان افراد در بازداشت پر شد. مسئولین کلانتری شوکه بودند و گمان می کردند که از سربازان کسی این اطلاع رسانی را کرده است. آرام آرام بر تعداد افرادی که برای آزادی فرزندان و بستگانشان به کلانتری می آمدند اضافه می شد.

قرار بر این بود که شب آن روز همه حاضرین در آن جمع را به اطلاعات اسکو و تبریز منتقل کنند. اما این اطلاع رسانی برنامه را تغییر داد و با قرار تعهدی بلاخره در ساعاتی از بامداد آزاد شدیم. (ادامه دارد...)

یک خاطره(بخش اول)

 تصمیم گرفتیم که صبح جمعه به کوه برویم.  

 از خانه که بیرون می آمدیم دمای هوا نسبتا ملایم  بود. لباس مختصر زمستانی برداشتیم و به راه افتادیم. در انتهای مسیر که به پناهگاه پشت امامزاده در حال نزدیک شدن بودیم هوا دیگر آن ملایمت قبلی را نداشت. در یکی از حجره ها وارد شدیم و به بوفه درون آن حجره چند سفارش دادیم و نشستیم و سرمای دست و سر و صورت و گوش هایمان که اندکی در رفت و به حال طبیعی خود برگشت سر صحبت از اینجا و آنجا باز شد. 

یکی از همراهان دوربین فیلم برداری در اختیار داشت و با همدیگر به گفت و گو می پرداختیم و او پیوسته در خصوص مسائل مختلف آذربایجان سوال می کرد و رکورد می گرفت و من در سطح دانش و اطلاعاتی که داشتم به او پاسخ می دادم. 

حدودا ساعتی نشسته بودیم و منتظر این که باد سرد شدیدی که در حال وزیدن بود و ظاهرا آرام و قرار نداشت کمی فروکش کند  و به خانه بر گردیم. اما انتظار نتیجه ای نداشت. راه برگشتن را در پیش گرفتیم. 

از حوالی سال هشتاد و یک به طور جدی با مسئله آذربایجان آشنا شدم. پیگیر تمامی نشریاتی بودم که آن زمان منتشر می شد. دکه های نزدیک محله ای که در آن زندگی می کردم اغلب نشریات سراسری را می آوردند. به همین دلیل اکثرا به مرکز شهر می رفتم. چهار راه شنهاز مرکز  فروش و ارائه نشریات مورد علاقه  ام بود. گاها پیاده به آنجا می رفتم تا با کرایه تاکسی و اتوبوسی که در جیبم می ماند یک هفته نامه یا روزنامه بیشتری بخرم. 

سیزده فروردین سال هشتاد و هشت برایم روز مهمی بود. اوضاع دریاچه اورمیه بسیار آشفته بود. گروه های مختلفی برای یک اعتراض مدنی فراخوان داده بودند. تصمیم گرفتیم که در این اعتراض شرکت کنیم. 

در ابتدای پل میانگذر دریاچه دستگیر شدیم. به بازداشتگاه کلانتری شهر ایلخیچی بردند و تا حوالی ساعت دوی بامداد در آنجا بودیم. تعهد گرفتند و آزاد شدیم. دوربینی را که با خود داشتیم تمامی آن گفت و گو هایی را که در کوه ضبط کرده بود در حافظه داشت. اکنون در اختیار نیروهای امنیتی بود.


(ادامه دارد...)

قرآن کتاب یهود ستیز است، ما نیز یهود ستیز هستیم

تقریبا همه کانالهای ارتباطی با جهان بسته شده است. یهودیان مردم ایران را به بدترین شکل و  با فاسد ترین نوع حکومت زیر فشار های سخت امنیتی، اقتصادی و به خصوص فرهنگی و ... قرار داده اند. در این بین علی رغم توصیه های الهی در قرآن شنیدیم که مرجعی معتبر از آزادی های یهودیان در ایران سخن گفت و از بی طرفی و عدم مخالفت با یهود سخن به میان آورد. این قلم از طریق تنها ابزاری که در دسترس خویش می باشد، چنانچه پیشتر در کانال تلگرامی بنیان اندیشی نیز بیان کرده، خود را یهود ستیز می داند و می ماند و دوباره اشاره می کند که از شمال آفریقا تا اندونزی ساربان کاروان همه کشورهای اسلامی در دست یهود است و ایران طلایه دار این کاروان در مسیر بیراهه می باشد.