کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان
کنکاش در تاریخ

کنکاش در تاریخ

بیان نظرات جدید درباره تاریخ آذربایجان ، ایران و جهان

یهودیان آذربایجان

آذربایجان در لبه‌ی جنوبی Caucusus واقع شده است و هم‌مرز با روسیه، ارمنستان، گرجستان، ایران و دریای خزر می‌باشد. این کشور جمعیتی در حدود 5/7 میلیون نفر را در خود جای داده‌است. اکثریت ساکنان آن ترک و یا آذری هستند که مسلمان شیعه مذهب هم مانند ارمنستان و مسیحیان لزگینز، ترکی و آذری صحبت می‌کنند. تقریباً 25 هزار یهودی در این کشور زندگی می‌کنند.



تاریخ اولیه : پرچم آذربایجان-Azarbaijan_Flagیهودیان قرن‌ها در آذربایجان زندگی کرده‌اند که می‌توان آن‌ها را به دو گروه تقسیم کرد. اشکنازی‌ها و یهودیانی که منشاء ایرانی (سفارادی) دارند. اشکنازی‌ها از قرن 19 در آذربایجان اقامت کردند، در آن ‌زمان سزارهای روسیه تلاش می‌کردند که از ورود فرهنگ روسیه به آن منطقه جلوگیری کنند. دیگر اشکنازی‌ها در طول جنگ جهانی دوم برای فرار از نازی‌ها به آذربایجان واردشدند. یهودیان ایرانی هم‌چنین به عنوان یهودیان کوهستان (Cacusasian) معروف بودند و ورود آن‌ها به آذربایجان را قبل از قرن پنجم می‌توان در آذربایجان دنبال کرد. تاریخ آن‌ها بیش از 2000 سال قدمت دارد و آذربایجانی‌ها به صورت تاریخی به آن‌ها خوش‌آمد گفته‌اند. یهودیان کوهستان قرن‌ها است که در Caucasia زندگی می‌کنند و گفته می‌شود که از نسل قبایل مفقوده‌ای هستند که سرزمین مقدس را بعد از ویران کردن اولین معبد در 587 سال قبل از میلاد مسیح بنا نمودند. پدربزرگان و جَد آن‌ها در قسمت جنوبی آذربایجان سکنی گزیده‌اند که اکنون بخش شمال‌غربی ایران است، آن‌ها خود را با مسلمانان تات (Tat) زبان وفق داده‌اند اما هنوز یهودی مانده‌اند. از این تعامل زبانی پدیدار گشت که تبدیل به گویش Judo-Tat شبیه فارسی - یهود گشت. عده‌ای از یهودیان ایران به دهکده‌های کوهستانی بر روی دریای سیاه و دریای خزر مهاجرت کردند. در پایان قرن 19 و آغاز قرن بیستم یهودیان کوهستانی به کشاورزی و باغبانی مشغول شده و در اجتماعات کوچک و جداگانه زندگی می‌کردند. اسکان تاریخی زندگی یهودیان آذربایجان در شهرهای پریولنو، کراسنایا، اِسلوبودا و وارتاشن می‌باشد. باکــو باکو پایتخت آذربایجان، خانه‌ی بخش گسترده‌ای از جمعیت آذربایجان است که 16000 یهودی در آن‌جا اقامت دارند. اجتماع یهودیان توانسته‌است در محیط متعادل دولتی رشد یابد. قانون آذربایجان جدید، به مذاهب آزادی انجام فرائض دینی خودشان را داده است. هر چند، مهاجرت به روسیه و آلمان در اوایل قرن 19 تلفات زیادی را به جمعیت 80.000 نفری یهودیان آذربایجان وارد ساخت. امروزه اظهار کردن مذهبشان را آزادانه‌ تمرین می‌کنند، مسائل اقتصادی باعث مهاجرت بسیاری از آنان گردیده‌است. اجتماعات یهودی در باکو از زمان یهودیان کوهستان از موقع اشکنازی‌ها که حدود 500 یهودی در گرجستان بوده‌است چند برابر گردیده‌است. از سرزمین مقدس در 722 سال قبل از میلاد تبعید شده و در کوهستان‌های Caucasus مستقر شدند. دیگران اعتقاد دارند که یهودیان کوهستان در اواسط قرن هجدهم به جائی که اکنون ایران نامیده می‌شود مهاجرت کردند و آن‌ها «کراسنایا اسلوبودا» را تثبیت کردند که اطراف شهر باکو در سرزمین‌های بلند آذربایجان شمالی قرار دارد. برطبق همه‌ی اطلاعات یهودیان «کراسنایا اسلوبودا» جمعیتی در حدود 1800 نفر را دارا بودند، اما از بعد از جنگ جهانی دوم و مهاجرت، تنها 400 نفر از آنان باقی مانده‌اند. جماعت اشکنازی‌های اروپایی در اوایل قرن نوزدهم وارد باکو شدند که بعد از انضمام آذربایجان به روسیه، آن‌ها یک کنیسه را به سه کنیسه افزایش داده و 10 تا 15 سازمان‌ یهودی که شامل اجتماعات مذهبی باکو از یهودیان اروپایی است را تأسیس کردند. مراکز با برنامه‌های آموزشی، سازمان‌های زنان یهودی، جماعت کارآزموده‌ی جنگی، روزنامه‌های یهودی، و مرکز رفاه «هاوا» برای زنان و بچه‌ها از آن جمله‌اند. یهودیان آمریکایی به جماعت پخش شده‌ای که مهدکودک‌های یهودی را اداره می‌کردند و همچنین مرکز نیکوکاری Hesed و مرکز دانش‌آموزی Hillel پیوستند. بنیادهای فرهنگی یهود به فعالیت‌هایی همچون آموزش زبان عبری، برگزاری اردوگاه زمستانی بچه‌ها، تأسیس باشگاه اولیا می‌پردازند. یک ربای حسیدیم روز شبات را در مدرسه‌های عبری‌زبان تعطیل نمود. در سال 2002، مدرسه‌ی آموزشی «ابنر خاباد» در باکو بازگشایی شد. در این مدارس، ناهار تازه طبخ می‌شود و هیچ شهریه‌ای نیز از دانش‌آموزان دریافت نمی‌گردد. در مدرسه‌ها مراسم ملی و مذهبی نیز برگزار می‌شود.  


نقشه آذربایجان

 

 

پریولنو
«پریولنو» دهکده‌ای دورافتاده در بخش شمالی کوه‌های تالش می‌باشد که محل سکنای دو اجتماع کوچک از یهودیان کوهستان جریم یا جریم زِدِک است، روس‌های محلی تقریبا در 200 سال پیش، از مناطقی در حدود Volga و DonRivers در بخش‌های مرکزی روسیه و قسمت شمالی Caucasus به این مناطق آمده‌اند.
از سوی مقامات منطقه، زمین‌هایی به آن‌ها اعطا شد که معاف از مالیات و خدمت اجباری هستند. بنابراین این منطقه به‌عنوان «پریولنو» شناخته می‌شود که منطقه‌ی آزادی است که بیش‌ترین اقامت‌کنندگان «جریم» در «ترانس کاکاس» می‌باشد. چهار منطقه در شهر وجود دارد دو «جریم» و دو «سوبوت نیک» که 41 الی 34 درصد پریولنو را شامل می‌شود، اکثر آن‌ها اشکنازی‌های ارتودوکس تحصیل‌کرده هستند که مردان جوانی را به یشیوا (مدرسه‌ی علوم دینی) در روسیه اعزام می‌کردند. در ابتدا دو کنیسه دراین منطقه وجود داشت. اما در طول پاکسازی استالین از سال 1936 بسته شد. علی‌رغم این‌که هیچ کنیسه و هیچ حاخام (عالم یهودی) وجود نداشت، «جریم» بسیار مذهبی باقی ماند. نسل مسن‌تر کشروت را جدی دنبال می‌کردند. اجتماعات «جر» در سال 1960 شروع به تجزیه کرد. افراد جوان برای تحصیل در دانشگاه‌های روسیه شروع به ترک اجتماعات خود کردند و اکثریت آنان دیگر به پریولونو بازنگشتند و ادامه‌ی این روند جمعیت «جر» را به بیست خانواده تقلیل داد، که میانگین سنی آنان امروزه 55 سال است و آخرین جمعیت یهودی آن که عبری می‌دانستند، سه سال قبل دهکده را ترک نمودند.
اجتماعات سوبوت‌نیک پایبندی بیشتری به اصول دینی یهود داشتند. آن‌ها به طور سنتی، دستورات را در تورات دنبال می‌کردند.

کوبــا
کوبا در سال 1742 توسط فتحعلی خان تثبیت شد که به‌عنوان پناهگاهی برای یهودیان درطول مدت اقامتشان بود. رودخانه‌ی کوچک «گودیال‌چی» شهر را به دو بخش تقسیم می‌کرد. آذری‌ها و مسلمانان شیعه که در سواحل شمالی زندگی می‌کردند و یهودیان که درکناره‌های جنوبی اقامت داشتند. نیمی از یهودیان به عنوان «یورسکایا اسلوبدا» و یا مقیمان یهودی شناخته می‌شدند. زمانی که اتحاد جماهیرشوروی غالب شد، آن‌ها را «کراسنایا اسلوبدا» و یا «اقامت‌کنندگان قرمز» نام‌گذاری کردند. یهودیان اسلوبدا از سرزمین‌های بلند و دهکده‌های دره‌ای از «کولگات»، «کوساری» «چیپکنت»، «کارشاگ»، «شودو» و کریز آمده بودند.            
در سال 1780 میلادی، یهودیان از گیلان و دیگر استآن‌های ایران به «اسلوبدا» مهاجرت نمودند. هر گروه جدید یک چهارم از آن محله را برای خود مشخص نمود و کنیسایی را با نام شهر زادگاه خود نام‌گذاری کردند. بسیاری از اقامت‌کنندگان در «اسلوبدا» از سرزمین‌های شمالی دهکده Tati از شودا آمده بودند. مسلمانان تاتی معتقد بودند که یهودیان اسلوبدا، خویشاوندان آن‌ها هستند و با آن‌ها با مهربانی رفتار می‌کردند. سال‌ها پیش، تعدادی از یهودیان «شادو» به اسلام گرویدند. در حالی‌که بعضی دیگر از آن ها در روستا مانده و در «اسلوبودا» اقامت گزیدند. Tatiهای «شادو» و یهودیان «اسلو بودا» تا امروزه روابط نزدیکی داشته‌اند. در اواخر قرن نوزدهم 972 خانواده از یهودیان کوهستان در «اسلوبودا» زندگی می‌کردند که یازده کنیسه و بیست مدرسه‌ی یهودی را اداره می‌کردند. جدا از آنتی‌سمیتیزم تندخویانه و برنامه‌های اروپای شرقی، زندگی مسالمت‌آمیز در کنار همسایگان مسلمان، جماعت یهودیان را رشد داد. «اسلوبودا» به عنوان اورشلیم کوچک شناخته‌شد که به‌عنوان جماعت کامل یهودیان خارج از سرزمین مقدس بود. هرچند زمانی که اتحاد جماهیر شوروی، آذربایجان را در سال 1920 احاطه نمود. در سال 1928، شوروی یهودیان کوهستان را مجبور به تغییر زبان از کلمات «عبری» سنتی‌شان به الفبای لاتین نمود. سپس در سال 1938، Tat ساخته‌شد تا به الفبای «سیریلیک» وفق پیدا کند. شوروی مؤسسات فرهنگی را تعطیل نمود. اما انجام مراسم عبادی در خانه‌ها و مغازه‌ها ادامه پیدا کرد. یهودیان در سال 1937، از استفاده از زبان عبری منع شدند. هم‌چنین در سال 1933، در رژیم کمونیسم، جمعیت یهودیان اسلوبدا به حداکثر 18500 نفر می‌رسید که بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991، اسلوبودا به‌تدریج دچار بحران شد. شغل‌ها از بین رفتند و تعداد زیادی از یهودیان برای یافتن فرصت‌های بهتر شغلی به خارج از آن کشور، ازجمله به، آمریکا و اروپا مهاجرت نمودند. از زمان تشکیل جمهوری آذربایجان، رئیس‌جمهور این کشور «حیدر علی‌اف» سه کنیسه را باز گرداند و کالج یهودی که توسط شوروی ملی شده‌بود را مجدداً به جماعت یهودی واگذار کرد. او به ترمیم ساختمان‌های ویران شده یهودیان آذربایجان پرداخته و تاکنون بازسازی هفت کنیسه از یازده کنیسه آغاز شده‌است. کنیسه «گیلاه» که در سال 1896 ساخته شد و کنیسه بزرگ «کروئه» (Kraei ) از آن جمله‌اند.
امروزه جمعیت یهودیان کوبا تقریبا 3000 نفر است. اگرچه تعداد جمعیت آن روبه کاهش است. ولی اجتماع 3500 نفری یهودیان کوهستان طُرُق، تاریخی از زندگی در مناطق روستایی اطراف کوبا را باقی گذاشته‌است. بقای این اجتماعات نامطمئن است، زیرا فقر تعداد زیادی را به‌دنبال جایی مطمئن و دارای امنیت اقتصادی هدایت می‌کند.

آنتی‌سمیتیزم
به طور سنتی، ضد سامی‌‌گرایی (آنتی‌سمیتیزم) در آذربایجان نیست. هرچند، در شوروی کمونیسم آن ها بر اکثریت دارایی‌ها یهودیان تسلط یافتند. با سقوط اتحاد جماهیر شوروی، بسیاری از این ساختمان‌ها برگردانده شد. در روستای «اگوز» (Auguz) که تقریبا 800 یهودی زندگی می‌کردند، کنیسه‌ای به‌تازگی به اجتماعات یهودیان بازگردانده و بازسازی شده‌است. این کنیسا که در سال 1906 ساخته‌شد در سال 1930 توسط شوروی مصادره شده‌بود و تا زمان حال به عنوان انبار استفاده می‌شده‌است. کنیسه‌ی گرجستان در باکو در سال 1991 بسته شد. (این کنیسا هم‌اکنون توسط ربای خباد بازسازی شده و مورد استفاده قرار می‌گیرد.) زمانی که موسسات یهودی تحت حمایت گارد مسلح واقع شدند، یهودیان از پوشیدن گیپا «کلاه مخصوص یهودیان» در انظارعموم اِبایی نداشتند و احساس امنیت می‌کردند.
بسیاری از هتک حرمت‌ها به قبرستان یهودیان در آذربایجان اتفاق افتاد. در اکتبر 2001، 41 سنگ قبر در گورستان شهر، مورد بی‌احترامی قرار گرفته و تخریب شد. البته بعد از گذشت مدتی، تعقیب عمومی در این مورد در اداره‌ی شهرداری باکو انجام گرفت و این قبرستان ترمیم گشت. جماعت یهودیان از روابط گرمی با دولت آذربایجان برخوردار هستند. سازمان‌های یهودی به دولت در اسکان هزاران نفر از پناهندگان در کشور یاری رساندند که اغلب از «نگورنو کاراباک» می‌آمدند

 

کنیسای آذربایجان


منبع : سایت انجمن کلیمیان تهران

نظرات 4 + ارسال نظر
مسعود سنجری یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 23:37

آیدین جان سلام

تقریبا در تمام زبانهای لاتین و حتی در زبان عربی از همین نام استفاده می شود. عربی آن قوقاز است.

موفق باشید

با تشکر.

مسعود سنجری یکشنبه 31 اردیبهشت 1391 ساعت 04:46

سلام آیدین عزیز

ابتدا از بابت این وبلاگ زیبا به شما تبریک می گم و امیدوارم هر روز موفقیت بیشتری نصیب شما بشود. درباره یهودیان کوهستان این یاددآوری را لازم دیدم که عبارت Caucasia نه به معنی کوهستان بلکه بعمنی قفقازی است. متشکرم

منظورتان از :
"Caucasia نه به معنی کوهستان بلکه به معنی قفقازی است. "

در کدام زبان چنین معنایی می دهد ؟

با تشکر

آراز شنبه 2 اردیبهشت 1391 ساعت 18:30

با سلام
آیدین عزیز خواستم خاطر نشان کنم که بدلیل اینکه استاد پورپیرار نظرات و یا بهتر بگویم سوالات من را در بخش نظراتشان قرار نمی دهند لاجرم در وبلاگ شما که هموطن همزبانم هستید نوشتم. اگر به پاسخ سوالاتی از این قبیل که من بدانها برخورد کرده ام دست یافته اید خواهشمند است مرا هم راهنمایی کنید. من محقق تاریخ نیستم و لی تاریخ را کم وبیش مطالعه میکنم. و کتابهای ۱۲ قرن سکوت را هم تا جایی که به دستم رسیده خوانده ام ومستند تختگاه هیچ کس را دیده ام وبا استاد موافقم. ولی خیلی از سوالات هم باز بی پاسخ است.
خود شما هم خوب میدانید که بخاطر تبعیض در آزربایجان امکان کنکاش بیشتر را در این مناطق نمی دهند. لااقل اگر کسی این قلعه ها را بنا کرده حتمن برای زندگی بوده و گرنه به چه درد میخورده است.
بعدن باهم بیشتر حرف می زنیم. عجله دارم فعلن

این قلعه ها در اصل هسته اولیه تشکیل و تمرکز جمعیت از مهاجرین تازه وارد می باشد . اکثر این قلعه ها دارای مساحت بسیار کوچکی هستند دلیل این مسئله کم بودن میزان جمعیت اولیه می باشد . ولی از لحاظ استراتژیکی بسیار حائز اهمیت می باشند . دلیل آن هم بسیار واضح است . چون ساکنین این قلعه ها دارای دارایی های اندکی و حساسی بوده اند که باید در حفظ آن تلاش فراوانی می نمودند . مهمتر از این دارایی ها مسئله امنیت جانی می باشد . بنده از نزدیک با چند نمونه از این قلعه ها از قبیل قلعه پشتو در هوراند و بابک در کلیبر دیدن کرده ام . این قلعه ها نمی توانند جمعیت بیشتر از چند ده نفری را در خود جای دهند . بعد از رشد جمعیت و آشنایی با وضعیت منطقه به تدریج این قلعه ها متروک شدند و هسته های اولیه روستایی و بعد شهری به وجود آمدند . خود شهر تبریز در ابتدای تشکیل یک قلعه کوچکی با مساحت کنونی بازار سر پوشیده را شامل می شده که دارای حدود ۸ دروازه بوده که اگر اهل تبریز باشی نام برخی از آنها از قبیله باغ مه شه ٬ گجیل ٬ خیابان ٬ سیرخاب ٬ دوه چی و ... را شنیده ای . این خود دلیل بسیار واضحی از وسعت کم شهر در حدود ۱۵۰ سال پش می باشد . به طوری که اسامی این دروازه ها و حتی خودشان نیز باقی مانده اند . اگر از تبریز امروز شهرک ها و محله های 50 سال اخیر را حذف کنی آن وقت متوجه می شوی که دیگر چیزی با نام شهر باقی نماند . توصیه می کنم مطالب وبلاگم را دقیقتر بخوانی چون بسیاری از سوالات شما در این چند یادداشت جواب داده شده است . در ضمن اگر در قبال تاریخ و آینده آذربایجان احساس مسئولیت می کنید باید از خود شروع کنید تعصب را با منطق تعویض نمایی و به نزدیکترین موزه ها و آثار تاریخی بروی و با چشمی بازتر و نگاهی منتقدانه تر به موضوع نگاه کنی . آن وقت نسیم ملایم حقیقت کتاب های اشخاصی مثل صدیق ٬ داشقین و ... را به باد می دهد . این دو نفر را عمدا نام بردم چون با آن ها هم کلام شده ام . منطق و استدلال هویج از این به اصطلاح آقایان خیلی بیشتر است . بعد از دکتر ذهتابی هیچ تاریخ نویس و تاریخدانی را در آذربایجان سرغ ندارم . گرچه نوشته های او اکثرا آپدیت نشده اند و به درد امروز با مطالعات تاریخی جدید نمی خورند . نظرات دکتر ضیاء صدرالاشرافی نیز خالی از لطف نمی باشد .

با تشکر

آراز جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 19:47

سوالاتی برای دکتر پورپیرار و حرفهایی برای شما

با سلام
استاد عزیز آیا تورات را به عنوان کتابی الهی که برموسی نازل گردیده قبول دارید؟ مطمئنن نمی توانید انکار کنید چون خود قران بر این امر صحه میگذارد. در این صورت میپذیریم که تنها خداپرستان ان زمان یهودیان اسیر بودند. واگر این خدا پرستان و پیروان موسی(ع) برای رهایی خودشان هم که باشد پوریمی را راه انداخته باشند چرا پیامبرشان تنبیه یی، چیزی از این دست برای آنها نکرده. یا چرا عیسی و محمد یادآور این عمل قبیح نشده اند. اگر دوست دارید باز هم سانسور کنید. ولی باز هم میپرسم. اگر عدم وجود تصویر مقبره ای در شیراز دلالت بر نبود حافظ باشد که در آن صورت این همه پیامبرهای بی نام و نشان و بی مقبره را باید گفت وجود نداشته اند. و اصلن مگر چقدر مهم است که حافظی وجود داشته است. بالاخره حافظ نشد یکی این اشعار را سروده. نمی توان پذیرفت همه این کتب 150 سال پیش نوشته شده باشد. مگر به راحتی میتوان دنیای حافظ و مولوی را آفرید. آیا میتوان عرفان آنها را آنهم در قالب اشعار با آن ظرافت باز آفرینی کرد؟ آیا به نظر شما ردگیری یهودیها تا این اندازه توهم توطئه نیست؟ آنها چه منافعی داشتند؟ گیرم برای پنهان ماندن پوریم باشد. خوب که چه؟ مگر وقوع و عدم وقوع این رخداد آنقدر مهم است که یهودیها بخواهن پنهانش کنند؟ در ضمن با این سیر و بستن هر چیز به ناف یهود چرا خود اسلام را به یهودیها نمی بندید؟ چرا باید یهودیها فقط برای ایران تاریخ تراشی کنند و مثلن برای چین و مصر و... بی خیال باشند؟ اگر دشمنی با اسلام است که مرکز اسلام عربستان بود و اعراب. مگر اسپانیاییها دودستی اومدند و گفتن مسلمانها بیان حاکم ما شوند؟ وقتی کسی در این مناطق نبوده پس پیامبر چه کسی را می خواسته مسلمان کنه؟ گیریم که نامه پیامبر اصلن پاره نشده در هر حال میخواد یک سرزمین را به اسلام دعوت کنه. اگر از نوح صحبت میکنید مطابق منطق شما که نباید اصلن نوحی وجود داشته باشه. کو قبر نوح؟ کو کتابش؟ با استناد به روایات که به قول شما نمیشه به چیزی باور داشت. اولین جایی که در مورد نوح صحبت میشه اگر توراته پس چرا تورات و افسانه هاش را اساطیر قوم یهود ندانیم؟ چطور میخواد تورات نوحش رو اثبات کنه؟ با کلمات؟ با روایت؟ آنهم نوحی که بیشتر شبیه رومانهای رومانتیک 1000 سال عمر میکنه در چه میدونم چند هزار سال قبل از موسی(تازه اگز بتوان خود موسی را مطابق روش شما اثبات کرد). دیگر وقتی نوبت به مسیح که میرسد بیشتر شبیه شاهنامه(دروغنامه) است داستانها. مسیح بی قبری که صد سال و خرده ای بعدش اولین انجیلش مکتوبه؟ ما اکثرن به این چیزها بی دلیل ایمان داریم. امیدوارم این سوالات را فقط جهت یافتن حقیقت تلقی کنید و اگر در جایی لحن تندی هم داشته باشد نرنجید که جز از برای دانستن حقیقت فکر دیگری ندارم. و بقول معروف میخواهم بدانم و از دنیا بروم.همچنین از تاملی درمورد بنیان خیلی از چیزها کرده باشم.
من کاملن مستند «تختگاه هیچ کس» را قبول دارم. ولی این دلیل بر عدم حضور هیچ کس در منطقه نیست. وجود این همه قلعه در منطقه آزربایجان از ادوار مختلف، کتیبه هایی که هرگز به آنها مراجعت نشده و نشانه هایی که حاکی از زیست و تجمع انسانی در این مناطق است چه میشود. همین هفته پیش قبرهایی مربوط به سکاها در مشکین شهر (اطراف این شهر پر از عجایب است) پیداشد. و یا قلعه اولتان و...که دولت اکثرن اجازه کنکاش بیشتر در مورد آنها را نمی دهد. بعضی مواقع فکر میکنم شاید در زمان رخداد پوریم ساکنان بومی به آزربایجان و قلعه های آن پناهنده شده اند. در مورد مسائل مربوط به آزربایجان باید به آیدین عزیز بگویم که عملکرد دو نفر دلیل بر اینکه بخواهی کل یک حرکت را زیر سوال ببری نمیشود. ایشان تاریخ نگار نبوده است. منهم نیستم ولی بعنوان یک خواننده حق انتقاد و یافتن حقیقت را دارم. باید بگویم که برای من نه تومروس، نه بابک ونه آتیلا و چنگیز و ... هیچکدام مهم نیستند. چیزی که مهم است حق وحقوق فعلی و پایمال شده و انکار شده آزربایجانیهاست. اگر همه ان افراد در تاریخ نبودشان ثابت هم شود باز مهم نیست و چیزی از حق من نمیکاهد. اتحادی که شماها از آن نام میبرید مرگ زبان من است. مرگ فرهنگ من است. بعنوان یک آزربایجانی حق دارم که سرنوشت سرزمین خود را رقم بزنم. اتحاد اسلامی بدان معنا نیست که ترک و کرد و عرب وفارس و... به زور زیر یک پرچم واحد متحدشون کنیم. اگر خدا بر قلبها حاکمه و اسلام دینی الهی پس بری از سرزمین و نامشه. ومگر نه اینکه خداوند زبان و فرهنگ واقوام مختلف را نشانه ای از وجود خود دانسته است. من با فاشیزم فارس و عرب و کردو ترک و کلن فاشیزم مشکل دارم و با آن میجنگم. مبارزه با فاشیزم فارس به معنی مبارزه و دشمنی با ملت فارس نیست. هرنوع فاشیزم محکومه.

آن قسمت از سوالاتتان که مربوط به استاد پورپیرار می باشد اگر به عنوان یادآوری به بنده نوشته اید خود زمانی درگیر سوالات اساسی تر از این ها بوده ام و جواب این ها را با کیفیات مختلف یافته ام . اگر جوابی از بنده می خواهید بهتر است از طراح اصلی این مسائل و شخص پورپیرار بپرسید .

در باره مطالب آخرتان باید بگویم که تنها مسئله ای که بنده را به این حرکت و چالش و کنکاش برای تاریخ مردمم کشیده تلاش برای آینده بهتر برای سرزمین مادریم آذربایجان می باشد و برای اثبات خود نیازی به هیچ قسمی نمی بینم . بنده از نژاد پرستی می ترسم که آینده مردمم را به خطر می اندازد . اگر شخصی باشد که در تاریخ معاصر شاخ شوونیسم فارس را شکسته و دست و پا بسته کرده شخص پورپیرار است . اتحاد بین ملل ایران به این معنی نیست که به قول خودمان «بیزیم کین ییاخ اولارینکین اویناداخ» . یکی از بزرگترین اهداف اجتماعی را که بنده دنبال می کنم رسیدن به اصلی ترین و طبیعی ترین حق مان یعنی زبان مادریمان است . که در این مسئله تردیدی ندارم . ولی نه با مقابله به مثلی همانند فارس های نژاد پرست . اکنون می توانم بر اساس تجربه بگویم تمام حرکت های نژادپرستانه در دنیا زاییده تفکرات یهود است . اینکه نوشته اید قلعه های آذربایجان حالت دفاعی گریخته گان پوریم بوده باید بگویید بعد از نجات چه آثاری از خود به جای گذاشته اند ؟ جواب این است هیچ ...! آیا وضع فعلی شهر ها و روستاهای کشور نشان از نو ساخته بودن مراکز تجمعی را نمی دهد ؟ ما برای رسیدن به حق مان نیازی به داشتن هویت های ساختگی و اسطوره های پوشالی نداریم . باید این چنین باشیم و با داشته های امروزیمان که خودمان به وجود می آوریم به آینده سر بلند قدم برداریم .

با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد